تبتیل



 هه آسمان جان!

غروب میکنی و غرقم میکنی در غُلُوِ ارغوانی هایت که نشسته است تا عصایش را بچرخاند و سیاهی های سادگی هایم را رنگ و جلای تازه ای ببخشد

انگار که بخواهد بلک راشن را با کوکتل عوض کند 

و خب؛چه فایده وقتی سوبرانی همان سوبرانیست؟؟


ادامه مطلب


هوای ۳۹درجه ای قم رو روبروی دریچه ی کولر با تکیه به بالشتک خرسی و نوشمکِ زغال اخته به دست میگذرونم
درحالی که پرم از استرس جزوه های باکتری ورق نخورده که دورتادورم رو گرفتن و بهم پوزخن میزنن
واقعا من کی ام؟
من کجای زندگی ام؟

ادامه مطلب


بین دو امتحان سلامت و بیماری های روان بود که پیامتو دیدم
"هروقت امتحانت تموم شد یه تک بزن بیام دنبالت"
بعد از یه شب زنده داری با طعم نظریه های فروید هیچ چیز نمیتونست اینقدر خوشحالم کنه که دو ساعت مرخصی بگیری و بیای که باهم یه دوری تو خیابونا بزنیم

ادامه مطلب


پایانِ امتحانات پایان ترم چهارم هم رسید
دوازدهمین روز
از چهارمین ماه
به لطف کوچولویی و خوشمزه بودن سوالات پاتولوژی و تقلب های ‌کار راه بنداز سلامت این دو تا امتحان هم به خوبی و خوشی گذشت و خستگی شب زنده‌داری دیشب پای فصل سه از سریال ومپایردیزیز رو شست و برد

ادامه مطلب


مثل همیشه
به طنازی رزهای سفید و لیلیوم لبخند میزنم

تیک و تاک ساعت هفت و سیزده دقیقه را نشانه گرفته
.
هنوز که هنوزه
رد اسکیچرز هایت
روی پادری خانه یمان سنگینی میکند
اینبار آسمان یکدست آفتابی ام را به چهارخانه های سبز پررنگ مبدل میکنی 

و
راستی که مگر

بردن از این نگاه شدنی است؟


مگر نه اینکه اولین ها همیشه ماندگارترند
پس چطور آخرین شب اردو را یادت به ماندگار ترین مبدل ساخت؟
من و خدا و تویی که نبودی و بودنت پررنگ تر از هر ظهوری ایفای نقش را برعهده گرفته بود
دارم میرم به جایی که ازش کوچ کردم
ولی

ادامه مطلب


ساعتی از اذان مغرب گذشته است و خنکای نسیم شبانه به جانمان حیات طیبه ای نهاده
روبروی قرص نیمه کامل ماه تابم را به عقب و جلو هول میدهم و هر از گاهی پس از تایپ هر دو سه کلمه،یک دقیقه ای از نگاهم را نخ به نخ گره کوری میزنم به طنازی ستاره ها از پشت شاخ و برگ درختان روبرویم

مستانه های چند دخترک روی یک تاب دسته جمعی سی متری آنطرف تر،میهمان گوشم میشود

ادامه مطلب


پاییز

ای مسافر خاک آلود

جز برگهای مرده و خشکیده

دیگر چه ثروتی به جهان داری

.

حالا دوم مهر هزار‌و سیصد و نمیخواهم بدانم چند است

و من.

مفتخر شدم

مفتخر شدم به دیدن اولین پاییز

اولین پاییز زندگانی ام

آخر

چگونه بگویم 

باتو همه چیز از نو شروع شد


نوشتنم نمی آید
پس از مدتها اما دست به قلم برده ام تا این زنجیره ی منفور ننوشتن را پاره کنم
چرا که نوشته ها بیشتر از هر قطعه عکسی، یاداور روزهای پرتب و تابمان را دارند
تب هایی از جنس کرونا
تب هایی از جنس دوری
تب هایی از جنس خانه نشینی

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها